loading...
بوک ناک
علی چاخرلو بازدید : 83 پنجشنبه 02 مرداد 1393 نظرات (0)

توضیحات : این کتاب سومین کتاب از مجموعه کتاب های هری پاتر است .

خلاصه داستان :

بعد از اینکه عمه مارج وارد خانهٔ خالهٔ هری پاتر می‌شود با هری درگیری پیدا می‌کند و هری ناخواسته باعث اتفاق ناخوش‌آیندی می‌شود: عمه مارج باد شده و مانند بادکنکی به هوا می‌رود.
هری از خانه فرار می‌کند و منتظر اظهارنامه وزارت جادو می‌شود زیرا انجام جادو برای افراد زیر هفده سال ممنوع است و هری فقط ۱۳ سال سن دارد. اما او سرانجام می‌فهمد که سیریوس بلک کسی بوده که پدر و مادرش را به ولدمورت فروخته و اکنون از زندان فرار کرده و حالا دنبال اوست و به همین دلیل وزارت برای او حکم اخراج نمی‌فرستد تا بتواند در مدرسه هاگوارتز در امان باشد!

هری در سالی سخت قرار دارد که همواره باید مواظب باشد که مورد حملهٔ سیریوس بلک قرار نگیرد. اما در پایان مشخص می‌شود که سیریوس بلک پدر خواندهٔ اوست و دوست صمیمی پدرش و کسی که پدرش را به ولدمورت لو داده پیتر پتی‌گرو بوده که خودش را به شکل موشی در آورده بوده که از قضا موش خانگی رون ویزلی بهترین دوست هری بوده‌است. اما درست وقتی که همه چیز درست می‌شود و سیریوس موش را به شکل عادی برمی‌گرداند و همه به اینکه به وسیله او بی گناهی سیریوس را ثابت کنند امیدوار می‌شوند همه چیز نقش بر آب شده و پیتر پتی‌گرو فرار می‌کند. بعد از اینکه سیریوس دوباره زندانی می‌شود هری و هرمیون گرنجر، دوست صمیمی او، به گذشته بازگشته و سیریوس را نجات می‌دهند. همچنین هری با موجوداتی به نام دیوانه‌ساز مبارزه می‌کند. در نهایت سیریوس بلک به کمک ساعت زمان هرمیون گرینجر فرار کرده و هری به مدرسه باز می‌گردد.

علی چاخرلو بازدید : 161 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (1)

توضیحات :

همه قضایا هم در همان کافه اتفاق افتاد. او را می‌دیدم که پشت میزی کنار پنجره نشسته و پوشه‌اش را کنار دستش گذاشته و همان‌طور که با پیک تکیلا بازی می‌کند به عبور و مرور مردم در خیابان چشم‌ دوخته و گاهی هم چند خطی می‌نویسد و من، تشنه این‌که بدانم به چی فکر می‌کند یا چی می‌نویسد. این کنجکاوی از کجا سرچشمه می‌گرفت؟ انگار اگر می‌توانستم به او نزدیک شوم می‌توانستم به سرنوشت خودم پی ببرم.از طرف دیگر، کم‌کم یک‌جور مهر و کینه توأمان نسبت به او در من به‌وجود آمده بود. هم انگار آشنایم بود و دوستش داشتم و هم بی‌رحمانه دلم می‌خواست آزارش دهم و آرامشش را به هم بریزم. حالا دیگر مدت‌ها از آن دوران می‌گذرد. حال من هنوز کاملاً خوب نشده. شاید تا مدت‌ها بعد هم نشود. ولی دیگر آرام شده‌ام. حمله‌های عصبی دیگر به سراغم نمی‌آید. با این‌همه هنوز ضعیفم. هنوز خوب نشده‌. شب‌ها چراغ را که خاموش می‌کنم، تا چند ثانیه چیزی نمی‌بینم. ولی بعد که چشمم به تاریکی عادت می‌کند راهم را به طرف تخت پیدا می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم، یک‌دفعه در سرم چیزی تکان می‌خورد. انگار همه خواب‌ها و قصه‌های عالم یک دفعه به مغزم هجوم می‌آورند و در کاسه سرم می‌چرخند. روتختی را پس می‌زنم، چراغ رومیزی را روشن می‌کنم و سراسیمه قلم و دفتری برمی‌دارم.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما دوست دارید چه نوع کتابهای بیشتر در سایت قرار گیرد ؟
    تبلیغات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 11
  • آی پی امروز : 44
  • آی پی دیروز : 49
  • بازدید امروز : 96
  • باردید دیروز : 79
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 335
  • بازدید ماه : 871
  • بازدید سال : 3,738
  • بازدید کلی : 17,724