loading...
بوک ناک
علی چاخرلو بازدید : 119 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (0)

توضیحات :  بخشی از متن کتاب : مورسو، راوي داستان خويشتن است. حكايت بسيار حساب‌شده او شامل دو قسمت است كه به طور محسوسي هم در لحن و هم در محتوا با هم متفاوت‌اند. در قسمت اول، مورسو، با ظاهري حاكي از لاقيدي كامل زندگي روزمره خود را در الجزيره، ... شرح مي‌دهد. مورسو با لحن راوي بي‌طرف، با جملات پياپي كه اغلب به ماضي نقلي‌اند، احتياجات جسم، خستگي، ميل به سيگار كشيدن و مشكلاتش را در تحمل گرما قيد مي‌كند. احساسهايش را ذكر مي‌كند و همچنين به ملال يا بي‌تفاوتي‌اش اشاره مي‌كند: "برايم فرقي نداشت" يا "تفاوتي نداشت". نه اعتنايي به تحليل روان‌شناختي دارد نه به بيان احساساتش. با اينكه رسيدنش را به خانه سالمندان، كه مادرش در آنجا به تازگي مرده است، موشكافانه شرح مي‌دهد، ضمن شب‌زنده‌داري در كنار جنازه يا به هنگام تشييع، اندوهي را كه از او انتظار مي‌رود نشان نمي‌دهد.

علی چاخرلو بازدید : 155 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (1)

توضیحات :

همه قضایا هم در همان کافه اتفاق افتاد. او را می‌دیدم که پشت میزی کنار پنجره نشسته و پوشه‌اش را کنار دستش گذاشته و همان‌طور که با پیک تکیلا بازی می‌کند به عبور و مرور مردم در خیابان چشم‌ دوخته و گاهی هم چند خطی می‌نویسد و من، تشنه این‌که بدانم به چی فکر می‌کند یا چی می‌نویسد. این کنجکاوی از کجا سرچشمه می‌گرفت؟ انگار اگر می‌توانستم به او نزدیک شوم می‌توانستم به سرنوشت خودم پی ببرم.از طرف دیگر، کم‌کم یک‌جور مهر و کینه توأمان نسبت به او در من به‌وجود آمده بود. هم انگار آشنایم بود و دوستش داشتم و هم بی‌رحمانه دلم می‌خواست آزارش دهم و آرامشش را به هم بریزم. حالا دیگر مدت‌ها از آن دوران می‌گذرد. حال من هنوز کاملاً خوب نشده. شاید تا مدت‌ها بعد هم نشود. ولی دیگر آرام شده‌ام. حمله‌های عصبی دیگر به سراغم نمی‌آید. با این‌همه هنوز ضعیفم. هنوز خوب نشده‌. شب‌ها چراغ را که خاموش می‌کنم، تا چند ثانیه چیزی نمی‌بینم. ولی بعد که چشمم به تاریکی عادت می‌کند راهم را به طرف تخت پیدا می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم، یک‌دفعه در سرم چیزی تکان می‌خورد. انگار همه خواب‌ها و قصه‌های عالم یک دفعه به مغزم هجوم می‌آورند و در کاسه سرم می‌چرخند. روتختی را پس می‌زنم، چراغ رومیزی را روشن می‌کنم و سراسیمه قلم و دفتری برمی‌دارم.

علی چاخرلو بازدید : 229 دوشنبه 09 تیر 1393 نظرات (0)

توضیحات :
این رمان هجده بار تجدید چاپ شده است و موفق به کسب جایزه برگزیده ی جشنواره ی قلم زرین به عنوان بهترین رمان سال های 1379 و 1380 شده است.


بخشی از متن کتاب :
كاش يك تكه سنگ بودم. يك تكه چوب. مشتي خاك. كاش يك سپور بودم. يك نانوا. يك خياط. دستفروش. دوره گرد. پزشك. وزير. يك واكسي كنارِ خيابان. كاش كسي بودم كه تو را نمي شناخت. كاش دلم از سنگ بود. كاش اصلا دل نداشتم. كاش اصلا نبودم. كاش نبودي. كاش مي شد همه چيز را با تخته پاك كن پاك كرد. آخ مهتاب! كاش يكي از آجرهاي خانه ات بودم. يا يك مشت خاك باغچه ات. كاش دستگيره اتاقت بودم تا روزي هزار بار مرا لمس كني. كاش چادرت بودم. نه، كاش دستهايت بودم. كاش چشمهايت بودم. كاش دلت بودم. نه، كاش ريه هايت بودم تا نفس هايت را در من فرو ببري و از من بيرون بياوري. كاش من تو بودم. كاش تومن بودي. كاش ما يكي بوديم. يك نفر دوتايي!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما دوست دارید چه نوع کتابهای بیشتر در سایت قرار گیرد ؟
    تبلیغات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 11
  • آی پی امروز : 66
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 215
  • بازدید ماه : 192
  • بازدید سال : 3,059
  • بازدید کلی : 17,045